026
نهالک سبز کوچک من همچنان زیر سایه خداي بزرگ، این مسیر نه ماهه را باهم طی می کنیم. 20 هفته گذشت عزيزم ، نصف اوقاتي كه قراره توي وجودم باشي گذشت! ساعت 2 دقيقه به 2 بعد از ظهر بود كه تو را و ضربه نوازش گونه ات را حس كردم ، گويي دانه ذرتي تبديل به پاپ كرن شد! ساعت 7.30 وقت دكتر زنان داشتم. به مامان جون زنگ زدم و گفتم يكم سحري بيشتر درست كند چون من وقت نميكنم، فلاكس آب و قند و خرما رو براي افطار بابايي برداشتم و راه افتاديم سمت مطب، ساعت 8 بود كه وارد اتاق شديم و دكتر هم بعد از سلام احوالپرسي من را فرستاد روي تخت و به محض اینکه پروب را روی شکمم گذاشت ني ني كوچكم بازيگوشانه مي لغزيد . الهی، معجزه ات را شکر می گذارم. خدا را شک...